#شروعی_دیگر_پارت_4


یهو یه ماشین با سرعت خیلی زیادی از کنارمون گذشت و مهرانم که اصلاً انتظار همچین چیزی رو نداشت کنترل ماشین از دستش خارج شد.

سرعت بالای ماشینی که از کنارمون رد شد، سرعت بالای خودمون، فرمون رها شده، موبایل بغل گوش مهران همه و همه باعث شد خیلی راحت مهران کنترل ماشین رو از دست بده.

ماشین چند دور مارپیچی رفت و سرعتش هرلحظه زیاد‌تر می شد و من جز جیغ زدن و صدا زدن مکررِ اسم مهران هیچ کاری نمی‌تونستم انجام بدم.

سرم گیج می‌رفت، انگار همه جا داشت می‌چرخید. صدای بوق ماشین ها توی مغزم می‌پیچید؛ ولی من بی‌وقفه جیغ می‌زدم و از مهران می‌خواستم ماشین رو نگه داره.

مهران دستش رو به فرمون رسوند و خواست ماشین رو کنترل کنه که ماشین روی یه چیز سنگ مانندی رفت و باعث شد، دست مهران از روی فرمون سُر بخوره. ماشین به سمت راست کشیده شد و با حداکثر سرعت با جدول برخورد کرد.

جیغ زدم، یه لحظه همه جا تاریک شد، حس کردم توی خودم مچاله شدم، فشار زیادی به قفسه‌ی سینه ام وارد شد و نفس کشیدنم سخت شد، به سختی دستم رو توی هوا تکون دادم که به جسم سفتی خورد، چنگ زدم به اون جسم سفت و سعی کردم خودم رو بالا بکشم، نفسم رو حبس کردم و با تمام توان جسم سنگین شدم رو بالا کشیدم، راه نفسم آزاد شد.

کمی لای پلکم رو باز کردم؛ ولی چیزی جز سیاهی نبود.

دستم رو به زحمت روی چشمم کشیدم و دوباره پلکم رو باز کردم، نگاهم به مهران خورد، ردِ خون از ابروش تا گونه‌اش خط کشیده بود و چشماش بسته بود.

سعی کردم کمی به سمت جلو خم بشم.

درد شقیقه‌ام امونم رو بریده بود.

کمرم رو که از تکیه گاه سفت پشتم جدا کردم، حس کردم سرم گیج رفت و بعد سیاهی مطلق.

***

صدای ضعیف حرف زدن شخصی توی گوشم پیچید.

سعی کردم تمرکز کنم تا بتونم بیشتر اطرافم رو درک کنم:

_پانیذ خانومی، عزیزم نمی‌خوای چشمای قشنگت و باز کنی؟ خسته نشدی انقدر خوابیدی؟ اگه تو خسته نشدی من خسته شدم، خسته شدم از انتظار، انتظار برای خوب‌شدن تو، برای دیدن دوباره‌ی لبخند نازت، برای اون چال‌های روی گونه‌ات که وقتی می‌خندیدی نگاهم روش خیره می موند. الان سه روزه که خوابیدی و دل من به اندازه‌ی سی سال برای چشمای خاکستریِ همیشه شیطونت تنگ شده. رحم کن و این انتظار رو تموم کن.

و بعد سنگینی چیزی روی دستم.


romangram.com | @romangram_com