#شروعی_دیگر_پارت_30
میدونستم از اینکه بهش بگی تپل فوق العاده بدش میاد، انصافا تپل نبود فقط تو پُر بود منم برای اینکه حرصش رو دربیارم بهش میگفتم تپل.
با حرفش بلند زدم زیر خنده که پشت چشمی برام نازک کرد و روش رو برگردوند.
ای بابا، امروز چرا همه برای ما پشت چشم نازک میکنن؟
کنارش نشستم و دستش رو توی دستم گرفتم:
_حال امروزت چطوره؟
پوزخندی زد و گفت:
_مثل حال دیروزم.
پوزخندش خار شد توی چشمم؛ ولی بازم میخواستم با شوخی و خنده از روی لباش پاکش کنم هرچند غیرممکن بود. اینروزا این پوزخنده مسخره جای اون خندهی خوشگلش رو گرفته بود و شده بود جزوی از دکوراسیون صورتش.
با اخمی ساختگی گفتم:
_هی هی دخترِ جمع میکنی اون پوزخنده مسخره ات رو یا خودم جمعش کنم برات؟
_جرئتش رو داری؟
کلا حاضر جوابی تو خون این دختر بود.
سرم رو خاروندم و گفتم:
_نه والاکافیه بهت بگم بالای چشمت ابروِ، عمو پارسا با هجده چرخ از روم رد میشه!
و این بار با نگاهی که معنی «خر خودتی»یا به اصطلاح دیگه «خودت و سیاه کن» میداد بهم فهموند اصلا تو کارم موفق نبودم.
انگار واقعا دستم برای این دختر رو بود.
romangram.com | @romangram_com