#شروعی_دیگر_پارت_2
*پانیذ*
با صدای دستیار آرایشگر که میگفت :«داماد اومد» بلند شدم و به کمک مامان شنلم رو پوشیدم و به طرف در خروجی آرایشگاه رفتم.
با هر قدم قلبم تندتر از پیش میزد، هیجان داشتم، دستام عرق کرده بود و لرزششون رو به خوبی حس میکردم.
مهران پشت به من ایستاده بود و سرش رو پایین انداخته بود.
نفس عمیقی کشیدم و به سمتش قدم برداشتم.
دستم رو روی شونهاش گذاشتم که برگشت و من تازه تونستم موهای تقریبا بلندش که به سمت چپ حالت داده شده بود رو ببینم، به هم زل زده بودیم.
لبخند کمرنگی روی لبم نقش بست و چشمهای مشکیش برق میزد.
آخر من کم آوردم و سرم رو پایین انداختم.
دستش زیر چونهام نشست و وادارم کرد سرم رو بالا بیارم و بهش نگاه کنم.
چشمای مشکیش صورت آرایش شدم رو از نظر گذروند و لبخندش پررنگتر شد و نگاهش براقتر.
دسته گل رزِ هفت رنگم رو به طرفم گرفت دست دراز کردم و دسته گل رو ازش گرفتم.
دست آزادم رو توی دستش گرفت و همونطور که خیرهی چشمام بود، آروم بالا آورد و بـ ــوسهای روش نشوند:
_خیلی زیبا شدی خانومی !
لبخندی زدم و چشم دوختم به کرواتِ سفید، نقرهایش و گفتم:
_توام خیلی جذاب شدی آقا !
دستم توی دستش فشرده شد.
romangram.com | @romangram_com