#شروعی_دیگر_پارت_1
مقدمه :
گاهی اتفاقی میافته که از زندگی خسته میشی.
میگی ایکاش اصلا پا توی این دنیای بی رحمِ نامرد نمیذاشتم.
میگی ایکاش همین لحظه یه اتفاقی میافتاد و این زندگی لعنتی تموم میشد.
میگی ایکاش خدا منم ببینه و ببره پیش خودش، تا از شر این دنیا و آدماش راحت بشم.
ولی از قدیم گفتن :«در رو یه پاشنه نمیچرخه.»
زمانی میرسه که از تمام گفتههات پشیمون میشی.
زمانی میرسه که میگی خدایا اشتباه کردم، دلگیر بودم از دست دنیات و از سرِ ناراحتی اون حرفا رو زدم، تو نشنیده بگیر.
نشنیده بگیر؛ چون دلم نمیخواد، دل از این دنیات بکنم.
نشنیده بگیر؛ چون دلم نمیاد، کسایی که دوسم دارن و دوسشون دارم و تنها بذارم.
تحمل دوریشون و ندارم؛ حتی فکر لحظهای دور موندن ازشون عذابم میده.
نشنیده بگیر؛ چون دلم میخواد دوباره شروع کنم.
پشیمونم از تمام گفتههام، پشیمونم.
و این پشیمونی چقدر شیرینه!
❊❊❊❊❊❊❊❊❊
«فصل اول»
romangram.com | @romangram_com