#شروعی_دیگر_پارت_19
در مقابل برادرانههاش هیچی نداشتم بگم، هیچی!
داشتم به این فکر میکردم که چطوری موضوع مهران رو بهش بگم که صداش از جا پروندم:
_بگو
مبهوت گفتم:
_چیو؟
_همون چیزی که فکرت و درگیر کرده، همون چیزی که میخوای بگی و نمیتونی
با چشمای گرد شده نگاهش کردم و گفتم:
_تو از کجا فهمیدی ؟
لبخندی زد و از گوشه چشم نگاهم کرد:
_همونطور که تو من رو از بَری، منم تو رو مثل کف دستم میشناسم
مکثی کردم و گفتم:
_موضوع در مورد مهرانه
_مهران؟ چیزی شده ؟ حرفی زده بهت ؟
_امروز اومده بود اینجا
_خب ؟
در به صدا در اومد و مامان با یه سینی غذا اومد داخل.
سینی رو جلوی من گذاشت و گفت:
romangram.com | @romangram_com