#شروع_از_پایان_پارت_80
_ بهزاد تو رو خدا............من جلو مامانم هم لباسم و در نمیارم.........
_ اون مادرته ولی من شوهرتم..........
_ تو شوهر من نیستی..........بهزاد ولم کن...........
ولی خیلی دیر شده بود چون با یه حرکت لباسمو در آورد و زل زد به بدنم ،
_ خیلی خوشگلی..........خیلی.........
بوسه های تموم نشدنیشو از گردنم شروع کرد و پایین رفت، حالا فقط خجالت نبود ،حرکت تحریک کننده ی دستاش روی نقاط مختلف بدنم و بوسه های آتشینش باعث شده بود حرارت بدنم بزنه بالا و قدرت هر گونه اعتراض یا عکس العملی ازم گرفته بشه ، به سختی فقط تونستم با ناله بگم :
_ بهزاد تو قول دادی.........
یه دفعه متوقف شد نفسهای گرم و عصبیشو رو شکمم حس میکردم ، آرومتر از قبل با التماس گفتم:
_ تو قول دادی.........
خودشو پرت کرد رو تخت و زل زد به سقف :
_ لباستو بپوش.........
romangram.com | @romangram_com