#شروع_از_پایان_پارت_78

_ نه نیستی.........مگه میشه از من متنفر بود؟.......به این خوشتیپی و مهربونی...........

_ مهربون؟تو؟............مطمئنی سرت به جایی نخورده؟

دستشو انداخت دورم :

_ من دیشب اصلا نتونستم بخوابم، تازه داشت خوابم میبرد که تو شروع کردی به داد و بیداد........و اینا باعث شد از دنده ی چپ بلند شم..........معذرت میخوام..........

_ چرا نتونستی بخوابی؟

_ از دست تو؟

یه کم خودمو ازش جدا کردم :

_ من؟............مگه چیکارت کرده بودم؟

با لبخند به صورتم زل زد و گفت :

_ خیلی بده آدم یه نامزد داشته باشه و نتونه باهاش کاری بکنه، مثل اینه که صاحب یه دوچرخه ی خوشگل شده باشی و اجازه نداشته باشی سوارش بشی ، فقط باید نگاهش کنی و بهش دست بکشی..........تازه برا دست کشیدن به دوچرخه ت هم باید کلی منت بکشی..........

سرمو انداختم پایین :

romangram.com | @romangram_com