#شروع_از_پایان_پارت_76

_ اوممم........عزیزم بریم صبحونه درست کنیم؟من خیلی گشنمه............تو گشنه ت نیست؟......تازه بعدش هم باید بریم برات کلی لباسای زمستونی بگیریم .......میبینی هوا چقدر سرد شده؟.........تو الان سردت نیست؟

_ چرا هم سردمه هم گشنمه........

خوشحال از اینکه تونستم حواسشو از اون قضیه پرت کنم بلند شدم و گفتم :

_ پس بدو بریم یه صبحونه ی خوشمزه درست کنیم.........صبح به این زودی نباید با این لباسای کم میومدی تو حیات........تو هنوز مریضیت خوب نشده.........

موقع صبحونه درست کردن و خوردن همش تند تند حرف میزدم تا آرش دیگه ازم سوالای سخت سخت نپرسه ، پشت میز نشسته بودیم که بهزاد هم اومد داخل و نشست ، با اخم رومو ازش برگردوندم،

_ کیانا این بچه بازیا چیه؟.........تو نمیخوای بزرگ شی؟

_ آرش لقمه برات بگیرم؟

_ من از قهر و اینجور لوس بازیا خوشم نمیاد.........

_ خوب خوشت نیاد ............مشکل خودته.........

_ دواهای آرش و دادی؟

_ تو که چیزی نگفتی........

romangram.com | @romangram_com