#شروع_از_پایان_پارت_36
_ فکراتو کردی میخوای با اونا بری؟
از کوبیده شدن در حیاط از چا پریدیم بهزاد با سرعت رفت به طرف حیاط منم دنبالش دوییدم.جیمز با صورت درب و داغون وسط حیاط وایستاده بود:
_ بیا جواب کار دیشبتو بگیر
_ چیه ؟ میخوای بازم بزنم له و لورده ت کنم؟مگه بهت نگفتم گورت و از اینجا گم کن.
_ جواب تو رو به وقتش میدم.الان میخوام با کیانا حرف بزنم.
_ کیانا حرفی با تو نداره.
_ خودش میتونه حرف بزنه
و به من نگاه کرد. با انزجار رومو ازش برگردوندم و رفتم داخل. صدای بهزاد و شنیدم که بهش میگفت:
_ جوابتو گرفتی حالا گم شو....
دیگه صداها رو نمیشنیدم رفتم تو اتاقم و در و رو خودم بستم،چند دقیقه ای که گذشت آرش سراسیمه اومد داخل وگفت بهزاد وجیمز دارن با هم دعوا میکنن،دوییدم پایین دیدم جیمز یه چاقو دستشه و از زیر پیرهن بهزاد خون زده بیرون و همچنان با هم گلاویزن، هول شده بودم نمیدونستم باید چیکار کنم،رفتم از تو آشپزخونه یه ماهیتابه برداشتم و اومدم محکم کوبوندمش تو سر جیمز افتاد زمین وتکون نمیخورد با ناباواری بهش نگاه میکردم ، بهزاد دستشو گذاشت رو گردنش و گفت:
_ نترس،نمرده برو یه طناب بیار
romangram.com | @romangram_com