#شروع_از_پایان_پارت_3


به سختی به خودم اومدم و با صدایی که خودمم نمیشناختم جواب دادم:

_الو... تو کی هستی؟

اونم با گریه شروع کرد به تند تند حرف زدن.

_خانوم من خیلی میترسم،اینجا همه مردن،تو رو خدا کمکم کنید من خیلی میترسم.....

_باشه عزیزم من کمکت میکنم تو تنهایی؟

_آره....من از تنهایی میترسم،بابام و مامان بزرگ مردن،من بابامو میخوام...من خیلی میترسم...من...

_خیلی خوب دیگه گریه نکن من الان میام دنبالت ،تو فقط آدرس خونه تونو بده، باشه عزیزم؟

آدرس خونه شون و گرفتم هر چند که آدرسش دقیق نبود ،چون نمیدونست دقیقا خونشون تو کدوم کوچه و خیابونه و بدتر از اون اینکه من هیچ جا رو بلد نبودم،حتی نمیدونستم از کدوم جاده باید برم رشت،اول باید دنبال یه نقشه میگشتم،ازش خواستم کنار تلفن بمونه ومنتظرم باشه و خودم رفتم تو اتاقم لباسمو عوض کنم،خوشحال بودم،خیلی خوشحال بودم که تنها نیستم حتی اگه اون یه بچه ی 5-6 ساله باشه بازم خیلی بهتر از اینه که فکر کنم فقط من فراموش شدم،حلا دیگه امیدوار شده بودم که بازم کسای دیگه ای میتونن باشن،بی اراده یه لبخند گوشه ی لبم نشست،یه شلوار جین آبی پوشیدم بایه تیشرت قهوه ای آستین کوتاه،مانتو وروسریمو هم برداشتم تا اگه لازم شد بپوشم،کیفم و برداشتم و توش موبایل و شارژر و یه مشت خرت وپرت دیگه ریختم ،اسپری بدن هم برداشتم چون معلوم نبود دفعه ی دیگه کی میتونم برم حموم، رفتم تو آشپزخونه و یه کم میوه ریختم تو پلاستیک و بقیه ی سالاد الویه رو ریختم تو یه ظرف ویه کم نون و یه بطری آب برداشتم و رفتم تو حیاط ،چشمم به قبر مامان افتاد،رفتم وسایل و گذاشتم تو ماشین و برگشتم تو حیاط،شیلنگ و برداشتم و به گلای دور قبر مامان آب دادم،

_مامان سعی میکنم زود برگردم پیشت اما خودمم مطمین نیستم بتونم....مامان برام دعا کن،خیلی بهش احتیاج دارم.

قطره اشکی که از چشام افتاده بود و پاک کردم و رفتم سوار ماشین شدم،شیشه رو دادم بالا چون شهر و بوی گند گرفته بود کنار یه کتاب فروشی نگه داشتم،درش قفل بود با هر بدبختی بود قفلشو شکستم و رفتم تو ویه نقشه پیدا کردم وسریع رفتم تو ماشین چون تو شهر اصلا نمیشد نفس کشید،حالا میدونستم از کدوم طرف باید برم رشت،ماشین رو روشن کردم وبه سمت رشت روندم، بدون اینکه بدونم چی در انتظارمه...


romangram.com | @romangram_com