#شروع_از_پایان_پارت_21
_ چی ؟ میخوای این همه مرده رو چیکارش کنی؟
_ میسوزونیمشون ،نکنه میخوای تو این هوا نفس بکشی؟
در خونه رو باز کرد ورفتیم داخل،یه حیاط خیلی بزرگ وخوشگل داشت که پر از دار و درخت بود با یه ساختمون خیلی لوکس و مدرن خوشگل.
موقع داخل رفتن کمکش میکردم،بهم گفت اتاقش کدوم وره و راه افتادیم،در همین حین به دور و بر خودم نگاه میکردم،خونه ی بزرگ وروشنی بود وبا وسایل خیلی شیکی هم تزئین شده بود،کمکش کردم که رو تختش دراز بکشه،به تخت دونفره و اتاق خوشگلش نگاه کردم و پرسیدم:
_ خانومتون و تو این حادثه از دست دادین؟
با لحن خشک ورسمی ای جواب داد:
_ نخیر،اونو دو سال پیش از دست دادم.الان پدر و مادرم واز دست دادم.
_ متاسفم،منم مادرم و از دست دادم،آرش هم پدر و مادربزرگشو.
_منم برات متاسفم،یه اتاق واسه خودت انتخاب کن.
_ ما تا کی اینجا میمونیم؟
romangram.com | @romangram_com