#شروع_از_پایان_پارت_159


_ هر لحظه که میگذره بیشتر به مهربونیات پی میبرم.......

با صدای زنگ گوشیم از اون حال و هوا بیرون اومدم و اشکامو پاک کردم ، فرزاد بود.......خدایا اینو باید چیکارش کنم ؟ چه جوری باید باهاش به هم بزنم که دلش نشکنه ؟.........یه نفس عمیق کشیدم و جواب دادم :

_ سلام ، بفرمایید......

_ کیانا ؟ چرا گوشیتو خاموش کردی ؟ حالت خوبه ؟ دیروز چت شده بود ؟

_ من خوبم ........

_ حاضر شو برا ناهار میام دنبالت .......

_ نه فرزاد ، من نمیام ......

_ چرا ؟..........خوب اگه حوصله نداری من میام اونجا .......

_ نه .......ببین......فرزاد باید با هم صحبت کنیم......

_ قربون آدم چیز فهم.......خوب منم دارم همینو میگم دیگه ! ........بیام دنبالت واسه ناهار ؟


romangram.com | @romangram_com