#شروع_از_پایان_پارت_157
اخماشو کشید تو هم و نشست سر جاش ،
_ کیانا من دیشب یه دقیقه هم نخوابیدم ، الان از شدت خواب دارم میوفتم ، میخوام برم بخوابم ولی بدون تو......... نمیتونم چشمامو رو هم بذارم ........
سر جام نشستمو گفتم :
_ تو هم میترسی نه ؟
با تعجب بهم خیره شد :
_ از چی ؟
_ از اینکه بخوابی و وقتی بیدار شدی ببینی هیچی اون جور که باید نیست ........
خندید و سرشو به عقب تکیه داد و چشماشو بست :
_ خیلی چیز عجیبیه اگه بترسم ؟
رفتتم تو بغلش و گفتم :
romangram.com | @romangram_com