#شروع_از_پایان_پارت_15
با یه حرکت سریع اومدم غافلگیرش کنم ،که فریادش رفت هوا و این وسط کمر من هم زیر پنجه هاش له شد، ولی خوبیش به این بود که پاش آزاد شد،سرمو آوردم بالا،موهامو کنار زدم و از اون زیر اومدم بیرون،سرشو تکیه داده بود عقب و چشماشو بسته بود،صورتش هم کشیده بود تو هم،با یه دست لباسمو از دستش کشیدم بیرون وصاف نشستم:
_ خوبی؟
_فکر کنم،کمکم کن بیام بیرون
رفتم بالا و همونجا روی پنجره از بیرون نشستم،دستمو دراز کردم سمتش :
_ بیا
با دست پاشو از اون پایین کشید بالا و دستمو گرفت و خودشو کشید بالا،همین که این کارو کرد ماشین یه تکون خورد که هر دومون خشکمون زد،دوباره آروم شروع کرد به بالا اومدن، با هزار بدبختی کمکش کردم بیاد پایین،دستشو انداختم دور گردنم و کمکش کردم بیاد سمت اون یکی ماشین،تازه داشتم به قد وهیکلش دقت میکردم ،سر من به زحمت تا شونه هاش میرسید،هیکلشم خیلی درشت و عضلانی بود،از دستش که دور گردنم بود عضلانی بودنش مشخص بود ،من در مقابلش مثل یه بچه بودم و داشتم زیر سنگینی وزنش له میشدم، در عقب ماشین وباز کردم و کمکش کردم جوری بشینه که پاهاش بیرون از ماشین باشه،خواستم برم جعبه ی کمکهای اولیه رو بیارم که دیدم آرش یه طرف وایستاده و داره ساکت به ما نگاه میکنه،صداش کردم :
_ آرش بیا اینجا
کنارش زانو زدم ودستم وگذاشتم پشتش و گفتم:
_ این آقا اسمش بهزاده و میخواد به ما کمک کنه.
بهزاد هم با لبخند دستشو دراز کرد طرفش:
romangram.com | @romangram_com