#شروع_از_پایان_پارت_130
_ مامان معذرت میخوام.........هوای گرم بیرون کلافه م کرده بود.........کمک نمیخواین ؟
دستمو گرفت و منو نشوند رو صندلی ،
_ کمک نمیخوام ولی باید بهم بگی چت شده ، باهام حرف بزن.........تا کی میخوای بی برنامه بچرخی؟ مطمئنم دلیل کلافگیت هم همینه...... چون هدفی نداری........
_ دیگه نمیخوام بی برنامه بچرخم ........
_ خوبه ، پس من از همین فردا دنبال کارات و میگیرم که یه کلاس کنکور خوب ثبت نام کنی......
_ باشه ، هر چی شما بگید.....
چند لحظه مشکوک نگاهم کرد ، انگار نمیتونست حرفمو باور کنه چون همیشه میگفتم نمیخوام مهندسی قبول شم ،
_ عالیه ، بیا سالادا رو درست کن تا من شامو بچینم ......
تا چند روز از خونه بیرون نمی رفتم و همه ی کارای خونه رو هم خودم به عهده گرفته بودم ، تمام سعیمو هم میکردم که بهترین رفتار و داشته باشم و رفتار مادر هم نشون میداد که تونستم رضایتشو جلب کنم.........بالاخره یه شب تصمیمم و باهاش در میون گذاشتم :
_ مامان از اونجایی که قراره بزودی برم کلاس کنکور و بکوب درس بخونم به ذهنم رسید که قبلش برم شمال یه حال و هوایی عوض کنم ، نظر شما چیه؟
_ خیلی عالیه .......ولی من سرم خیلی شلوغه ، میدونی که نمیتونم نرم سر ساختمون......
romangram.com | @romangram_com