#شروع_از_پایان_پارت_125
با صدای ضعیفی که شنیدنش برای خودم هم سخت بود ادامه دادم :
_ منو یادت نمیاد؟..........یا.... نمیخوای یادت بیاد؟.......
چند قدم اومده بود جلو تا صدامو بشنوه .........و نهایتا جوابی داد که از اومدن خودم به اونجا پشیمون شدم ، دوست داشتم از خجالت آب بشم و برم تو زمین ،
_ ببین من قبلا هم زنایی مثل تو رو دیدم ، که برای اخاذی سعی میکنن خودشونو به مردا تحمیل کنن ، فرق تو اینه که نسبت به بقیه طبیعی تر نقش بازی میکنی........فکر نمیکنی خیلی برای این کار جوونی؟........فکر نمیکنم هنوز بیست سالت باشه؟
تمام شخصیتم و با این حرفاش خورد کرده بود ، حالم خیلی بد بود اما برای دفاع از شخصیتم باید به خودم مسلط میشدم ، از جام بلند شدم و به سختی جواب دادم :
_ میدونید چیه ؟.........من شما رو با کسی اشتباه گرفتم...........
به سمت در اتاق حرکت کردم ، دستگیره رو زیر دستم فشردم اما دیدم نمیتونم بدون اینکه جواب توهین هاشو بدم از اونجا برم ........به سمتش برگشتم :
_ اما حالا که شما منو نصیحت کردین اجازه بدین من هم یه نصیحتی بهتون بکنم........درباره ی آدما اینقدر راحت قضاوت نکنید ، فکر نکنید که همه چیز و میدونید........شما یه جراح عالی هستید ولی این دلیل نمیشه که همه چی رو بدونید........
در و باز کردم اما دوباره بستمش.......باید همونقدر که به من توهین کرده بود حرصش میدادم :
_ تو خیلی خودخواهی........حتی سپیده رو که همسرت بود و دوستش داشتی هم درک نمیکردی........شاید هم درک میکردی ولی خواسته های خودت برات مهمتر بود......به همون دلیلی که گفتم : چون خودخواهی..........میتونستی بهش دو سال زندگی ای که دوست داشت و میخواست رو بدی اما ترجیح دادی اول به چیزی که خودت میخوای برسی ، تخصص بگیری..........این مهمه نه؟......... چه اهمیتی داره که سهم سپیده از 2 سال زندگی ایده آلش فقط دو هفته باشه؟...........خداحافظ آقای دکتر..........قول میدم دیگه برای اخاذی مزاحمتون نشم.........
romangram.com | @romangram_com