#شروع_از_پایان_پارت_124
_ خوب بهزاد ، حالا بهتره بگی قضیه از چه قراره ؟
بهزاد سر جاش ایستاد و در حالیکه نگاهش روی من ثابت بود خیلی سرد گفت :
_ پدر میشه خواهش کنم ما رو تنها بذارید ؟......
پدرش با تکون سر موافقتش رو اعلام کرد :
_ باشه ، ما بیرون منتظر می مونیم .........
و از همسرش خواست که باهاش همراه بشه ، وقتی از اتاق خارج شدن دوباره نگاهمو به سمت بهزاد برگردوندم ، این یه لحظه ی سرنوشت ساز برای من بود.........اون یا منو یادش میومد یا نمیومد...........در حالت اول من به اوج خوشبختی میرسیدم و در حالت دوم ترجیح میدادم بمیرم............اما یه حالت سومی هم وجود داشت.........اینکه منو به خاطر بیاره ولی به دلیل عوض شدن شرایط دیگه منو نخواد.........بدترین حالت برای من قطعا حالت سوم بود.......اینکه خواسته نشم.......بالاخره بهزاد سکوت و شکست :
_ خوب ، میشه بفرمایید اینجا چه خبره ؟
با صدای لرزانی زیر لب پرسیدم :
_ این کدوم حالته؟
ابروهاشو با تعجب داد بالا :
_ بله ؟...........
romangram.com | @romangram_com