#شروع_از_پایان_پارت_117
_ عزیزم حالت خوبه ؟...........
دستامو به طرفش دراز کردم ، به سختی از جام بلند شدم و بغلش کردم ،
_ مامان خیلی دوستت دارم.........خیلی......چه خوبه که اینجایی........
_ عزیز دلم مگه قرار بود کجا باشم؟
خودمو از آغوشش کشیدم بیرون :
_ مامان من اینجا چیکار میکنم؟........شما........الان........ .
دیگه نمیتونستم خودمو کنترل کنم ،زدم زیر گریه و با لحن ملتمسانه ای ادامه دادم :
_ مامان وقتی من خواب بودم بهزاد نیومد اینجا؟.......آرش !.........یه .......یه بچه ی پنج شیش ساله ندیدین؟
_ عزیزم این حرفا چیه میزنی؟........بهزاد و آرش دیگه کین؟........
یه دفعه چشماشو تنگ کرد و مشکوکانه پرسید :
romangram.com | @romangram_com