#شروع_از_پایان_پارت_116
_ هنوز نیومده خونه...........دیگه عقلم قد نمیده که کجا ممکنه رفته باشه.........
همین که چشمش به من افتاد با دهانی باز بهم خیره شد و گوشی رو قطع کرد و در حالیکه به طرفم میومد با عصبانیت گفت :
_ هیچ معلومه از دیروز تا حالا کدوم گوری بودی؟
احساس کردم دنیا داره دور سرم میچرخه و دیگه چیزی نفهمیدم..........
نمیدونم چقدر گذشته بود ، صداهایی اطرافم میشنیدم ،
_ از صبح تا حالا بیهوشه........دکتر گفته چیز مهمی نیست ولی من نگرانشم........
_ خوب حتما دکتر یه چیزی میدونه که گفته مهم نیست.........نفهمیدی دیشب کجا بوده ؟........
_ نه ، هنوز که باهاش حرف نزدم تا ازش بپرسم........
_ ببین ! ........چشماشو باز کرد.......
به سختی دهنمو باز کردم :
_ مامان......
romangram.com | @romangram_com