#شروع_از_پایان_پارت_112

_ لباست خیلی بازه...... همه زل زده بودن بهت......

_ فکر نمیکردم به این چیزا اهمیت بدی.........

اخماشو کشید تو هم ،

_ چرا ؟.........فکر کردی من ماستم ؟

_ نههههه..........چون تو خودت هم برام از همین لباسا گرفته بودی.......یادت رفته ؟

دوباره انگشتاشو لای موهام فرو برد و جواب داد :

_ اون موقع فقط من بودم و تو........

ازش تبعیت کردم و موهاشو نوازش کردم .........و این تلنگری شد براش تا با یه حرکت جامون و عوض کنه و با شدت اقدام به گرفتن جریمه هام کنه..........به سختی لبمو آزاد کردم و گفتم :

_ بهزاد جدا تو نمیتونی یه کم ملایمتر باشی ؟.......

با یه لبخند قشنگ و یه نگاه بی پروا جواب داد :

_ شک دارم واقعا اینو بخوای ........

romangram.com | @romangram_com