#شروع_از_پایان_پارت_110
_ باشه عزیزم.......بیا.....
فندکشو روشن کرد و در حالیکه پشت کمرمو گرفته بود از بین جمعیت عبورم میداد ، چقدر اینجوری حمایت کردنش و دوست داشتم ، و چقدر دوست داشتم بهم بگه عزیزم ، وقتی به بالای پله ها رسیدیم دیگه نتونستم خودمو کنترل کنم ، با دست متوقفش کردم و خودمو انداختم تو بغلش ، دقایقی به همون حالت موندیم ، وقتی خواستم از آغوشش خارج بشم این اجازه رو بهم نداد ، هر جوری بود خودمو ازش جدا کردم و رفتم داخل اتاق ، جین کنار آرش نشسته بود و آرش هنوز خواب بود ، بهزاد از پشت سر دستمو گرفت و رو به جین گفت :
_ چند دقیقه دیگه میام ببرمش تو ماشین.......
متوجه لبخند و چشمک جین به خودم شدم ، بهزاد داشت به زور از اتاق خارجم میکرد ، پشت در اتاق به دیوار تکیه م داد و گفت :
_ دیگه تا وقتی بهت اجازه ندادم از آغوشم بیرون نمیری........
_ اگه برم؟
_ اگه بری جریمه میشی........
به لبام خیره شد و گفت :
_ آماده ای جریمه هاتو انجام بدی؟........
_ خودمو به اون راه زدم و گفتم :
_ جریمه م چیه؟
romangram.com | @romangram_com