#شروع_از_پایان_پارت_109


دوباره در آغوشم گرفت و ادامه داد :

_ کیانا باورم کن..........نمیدونم چه جوری میتونم اعتمادت و جلب کنم ، بهت نیاز دارم........

_ تنهام نذار ...........

_ هیچوقت عزیزم..........هیچوقت تنهات نمیذارم.......

سرشو آورد جلو که ببوستم ،

_ بهزاد اون دماغه ........

با یه قهقهه بلند گفت :

_ دوست دارم تمام سلولهای بدنت و ببوسم ،پس چه اهمیتی داره؟ از دماغ شروع میکنیم..........

با خنده خودمو ازش جدا کردم :

_ بهزاد الان واقعا نیاز دارم برم پیش آرش.......


romangram.com | @romangram_com