#شروع_از_پایان_پارت_108
_ مزخرفه.......
_ باور کن دوستت دارم ، بیشتر از هر چیزی........
_ چند دقیقه ی دیگه دوست دخترت و پیدا میکنی و میتونی اینا رو به خودش بگی.........
_ چرند نگو کیانا........اون کار فقط برای این بود که حسادت تو رو جلب کنم تا شاید دست از لجبازی برداری.......
_ هه.........آقای لیبرالیست فکر نمیکنی منم به عنوان یه آدم آزادی های فردی ای داشته باشم ؟............من نمیخوام مورد سوءاستفاده قرار بگیرم ، نمیخوام گول بخورم ...........به نظرت این حقم نیست؟.........
_ کسی نمیخواد ازت سوءاستفاده کنه ...........فقط یه نفر اینجاست که تو رو از جونش هم بیشتر دوست داره.......
_ حرفای قشنگی بلدی ..........ولی من نمیخوام برات مجسمه ی سپیده باشم........نمیخوام جای کس دیگه ای باشم.........من با تمام نقصها و ضعفام میخوام خودم باشم.........من همون کیانای دست و پا چلفتی غرغرو هستم که هیچ وقت تو زندگیش کار مهمی نکرده ، نه میتونم با جراحی زندگی کسی رو نجات بدم و نه حتی میتونم از پس یه سرماخوردگی ساده ی آرش بر بیام........من هیچ وقت آدم مهمی نبودم ..........و قرار هم نیست که آدم مهمی بشم.......چون نمیتونم ........نمیتونم کس دیگه ای باشم...........
اشکهامو بوسید و گفت :
_ من نمیخوام تو کس دیگه ای باشی ...........من همین کیانای غرغروی دست و پاچلفتی رو دوست دارم..........نمیخوام شبیه کس دیگه ای باشی........من دو ساله با هیچ زنی نبودم.........به خودم اجازه نمیدادم به خاطره ی سپیده بی احترامی کنم........وقتی اونروز عکس سپیده رو دیدم خواستم خودمو با اون حرف توجیه کنم........اون کارم فقط یه فرار بود.........
با گریه جواب دادم :
_ بهزاد با احساسات من بازی نکن.........
romangram.com | @romangram_com