#شروع_از_پایان_پارت_107


_ دستتو بکش بهزاد.......

_ چیزی نیست......آروم باش.......

در حالیکه تقلا میکردم از دستش رها بشم داد زدم :

_ خودم میدونم چیزی نیست........تو برو مواظب دوست دخترت باش حتما خیلی ترسیده........

با لحن شوخی کنار گوشم زمزمه کرد :

_ بهش حسودیت شده ؟

با عصبانیت به سمتش برگشتم :

_ چرا باید بهش حسودیم بشه؟...........هان منظورت از این حرف چی ...........

نتونستم جمله مو تموم کنم چون لباشو باشدت روی لبام فشار داد و در حالیکه منو به خودش میفشرد به بیرحمانه ترین شکل ممکن به بوسیدن لبهام ادامه داد...........بعد از دقایقی با تنه ی یه نفر به خودش اومد و دست از کار کشید :

_ دوستت دارم کیانا.........


romangram.com | @romangram_com