#شروع_از_پایان_پارت_106

_ میتونم کمکت کنم ؟............

بوی مشروبی که خورده بود از همین فاصله هم به مشام میخورد ، ترجیح دادم برگردم داخل سالن تا برای خودم دردسر دیگه ای درست نکردم...........وقتی پا به داخل سالن گذاشتم دیدم که موسیقی قطع شده و نیک از روی ویلچرش بلند شده و بالای سن در حال صحبت کردن برای جمع هست و هر چند لحظه یه بار همه براش دست و سوت میزدن ، داشت در مورد ایجاد یه نظام حکومتی برای به دست گرفتن و سر و سامون دادن به اوضاع صحبت میکرد........و همونطور که حدس میزدم بهزاد روی پای خودش بند نبود و در حالیکه با یه پاش رو زمین ضرب گرفته بود داشت با بی صبری به حرفاش گوش میداد و بالاخره هم طاقت نیاورد و رفت بالای استیژ و از نیک خواست بهش اجازه بده صحبت کنه ، از آزادی فردی و ایده های لیبرالیستی حرف میزد ............اینقدر هم با هیجان و حرارت این کار و میکرد که همه براش دست و سوت میزدن ، حالا نوبت نیک بود که با بی صبری به حرفای بهزاد گوش کنه ..........شروع کرد به دفاع از ایده های خودش و تقریبا یه مناظره راه انداخته بودن و دیگران گاهی برای این و گاهی برای اون دست میزدن ، سعی کردم از بین جمعیت راهی به گوشه ی سالن برای خودم باز کنم ، برای من هیچ اهمیتی نداشت که چه تصمیمی میگیرن.........حداقل الان و تو این موقعیت اهمیتی نداشت ، هنوز به طور کامل از بین جمعیت خارج نشده بودم که برقا قطع شد وهمه ی چراغها خاموش شد ، همه جیغ میکشیدن و این باعث میشد صدا به صدا نرسه ، تمام تلاشم تو اون موقعیت این بود که خودمو به طبقه ی بالا برسونم تا اگه آرش بیدار شد از تاریکی نترسه ولی با وجود جمعیت هراسانی که توی سالن از اینور به اونور میرفتن و تاریکی بیش از حدی که هر حرکتی رو برام غیر ممکن کرده بود کار سختی بود.........چند بار از پشت و جلو تنه خوردم ، معلوم نبود تو این تاریکی میخوان با عجله کجا برن که اینهمه هول شدن........نزدیک بود به خاطر وضعیتی که توش گیر کرده بودم گریه م بگیره چون من یه بچه داشتم که باید مواظبش میبودم اما اونا نداشتن...........توی همین لحظه چشمم به جین خورد که در حالیکه فندکی جلوی خودش گرفته بود برای خودش راه باز میکرد ، با صدای بلند به امید اینکه صدام به گوشش برسه داد زدم :

_ جین کجا میری؟..............

صدامو شنید و ایستاد، فندکشو به اطرافش میچرخوند تا منو پیدا کنه ...........ولی با وجود جمعیت نه اون قادر به پیدا کردن من بود و نه من قادر به باز کردن راهی به سمت اون بودم ، از همونجا داد زد :

_ دارم میرم پیش آرش............

_ صبر کن منم بیام..........

دستی از پشت بازوهامو گرفت و گفت :

_ جین میره پیشش..........تو آروم باش.

_ ولم کن باید برم پیش آرش..........

از پشت دستاشو دور کمرم حلقه کرد و کنار گوشم گفت :

_ جین مواظبشه ............

romangram.com | @romangram_com