#شروع_از_پایان_پارت_101


در حالیکه دستشو بیشتر توی جیب شلوارش فرو میکرد به آسمون خیره شد و دوباره نگاهش و روی صورتم متمرکز کرد ،

_ من وقتی بوی تنت و از همین فاصله میشنوم تحریک میشم ، اونوقت تو ازم انتظار داری باهات دوست باشم؟.......یه دوست معمولی؟........انتظار داری به لبایی که یه روز بوسیدم نگاه کنم و هوس نکنم دوباره ببوسمش؟........انتظار داری بهت به چشم چی نگاه کنم؟.......یه برادر؟.......میتونم؟........

دوست داشتم یکی بخوابونم زیر گوشش و هر چی فحش بلدم داد بزنم تو صورتش ، آخرین بار خودش عذرخواهی کرده بود که ازم سوء استفاده کرده و حالا با پررویی تمام اومده بود دوباره خرم کنه ، شاید هم دوباره از من حرکتی دیده بود که یاد زنش بیوفته؟.........اون هنوز تکلیفش با خودش روشن نبود ، ولی نمیدونست که من اونقدرا ساده و احمق نیستم که دوباره بهش اعتماد کنم........سعی کردم به خودم مسلط باشم و از کوره در نرم تا با عصبانیت بی جا برنارد و از خودم نا امید نکنم :

_ بهزاد.........الان وقت مناسبی نیست ، باید بری به جراحیت برسی ، بعدا در موردش صحبت میکنیم.........

خواستم برگردم که بازومو گرفت :

_ حالا که دوباره فکرمو درگیر خودت کردی میخوای بری؟........

تمام سعیمو کردم که یه لبخند طبیعی تحویلش بدم ، لبخندی که آتیش خشمی که لحظه به لحظه تو وجودم شعله ورتر میشد و نشون نده ،

_ بعدا بهزاد.......بعد از عمل......

ولی اون مصر بود که همین الان جواب بگیره :

_ بعد از عمل چی کیانا ؟........


romangram.com | @romangram_com