#شروعم_کن_تو_میتونی_پارت_22

پتو رو از روی فاطمه کنار کشید وبه چشماش خیره شد

-تو که از منم دیونه تری فاطی جونم؛حالا برای چی گریه می کنی؛غلط کردم اگه ناراحتت کردم

-به خاطر حرفات ناراحت نیستم

-پس چی؟

-بخاطر بد شانسی خودمون ناراحتم ؛بخاطر این دل ساده مون که خیلی زود گول خورد

-من فدای اون دل تو بشم؛زیاد بهش فکر نکن ،نمی بینی سه سال گریه من رو به چه روزی انداخت؛شش سال تو گریه می کنی، به جایی رسیدیم؟!

-حداقل درس عبرت میشه برامون

-من غلط کردم اصلا به گور بابای عشق خندیدم؛فاطمه جون؛گریه نکن آّبجی!

-میدونی چیه ترنم تو خیلی خوشبختی....

-ها...پس خوش به حال بدبختا؛معلومه چی داری میگی؛دیونه...

-نه بخدا راست میگیم؛خودت رو برای یه بار خلاص کردی ؟!من چی؟

-میدونی من از اول اینطوری هستم؛نه از کسی کینه به دل می گیرم ونه ناراحتیم رو بروز می کنم

-آره جون خودت؛اصلا ناراحتیت رو بروز نمی کنی ؛سه سال فقط خنده الکی می کنی

-خوبه خودت میگی الکی؛عزیز دل من،مجبورم بخندم؛مجبورم چون دیگه اعصاب ندارم به هر کسی جواب بدم ،چرا ناراحتم، چرا نمی خندم؛مجبورم می فهمی...

غلتی زد وبه طرف فاطمه متمایل شد ؛دستاش رو روی گونه های خیسش کشید ولپ هاش رو بوسید

-حالا پاشو،پاشو آهنگ بذار می خوام برقصم

-هاااااااااااااا


romangram.com | @romangram_com