#شروعم_کن_تو_میتونی_پارت_21

می دونست چیکار بکنه؛

تو این سه سال خیلی دلش می خواست بفهمه چیکار کرده بود که باید اینجوری خفت می کشید ؛

بعضی وقتها توضیح دادن حست به دیگرون خیلی سخته؛

خیلی سخت؛

حتی از دوری هم سختر،

بعضی موقع ها آدما وقتی کسی رو می بینن گریه می کنن،فکر می کنن از دوری عشقشون؛

ولی در حقیقت گریه می کنن چون از خودشون دورهستن،

از زندگی خودشون...

ولی افسوس توضیح دادن به دیگرون سخته

قلبش داشت از سینه اش بیرون میزد ؛

دلش گرفته بود نمی دونست چیکار بکنه ؛

با خودش درگیر بود ؛

بلند شد ورفت طرف تخت فاطمه؛

کنارش دراز کشید ؛از زیر پتو صدای هق هق فاطمه رو شنید ؛

انگاری اونم حالش خوب نبود؛

اون بدتر از رنم بود

سختی که اون کشیده بود رو هیچ کسی نمی تونست تحمل کنه؛


romangram.com | @romangram_com