#شروعم_کن_تو_میتونی_پارت_19
-ضدحال پاشو...پاشو...زرشک پلو با مرغ داریم
-هه هه هه...
-زهرمار ؛ترنم پاشو
-تسلیم بریم
هردو شون بلند شدن وبه طرف آشپزخونه رفتن؛فاطمه سعی می کرد حالش رو عوض کنه؛باهاش شوخی می کرد ؛ فاطمه غذارو اماده می کرد وترنم هم ظرفای کثیف رو می شست،
فاطمه متوجه شد که ترنم حواسش نیست،بلند گفت
-ترنم...ترنم....
-ها...
-معلومه حواست کجاست؛یه ربع ظرفارو شستی هنوز دستات زیر شیر آب
-واقعا
-آره عزیزم؛چند بار صدات کردم متوجه نشدی
-ببخشید اصلا تمرکز ندارم
یه لحظه فاطمه چشماش به دست ترنم افتاد که کبود شده بود
-دستات چی شدن؟!
-دستای کی؟
-دستای شوهر نداشتم،خب معلومه بغیراز من وتو کی اینجا هست!
-هیچی؛چیزی مهمی نیست
romangram.com | @romangram_com