#شیطان_صفت_پارت_59


-شما چه قدرتی دارید؟

ابرو های بارمان از فرط تعجب بالا پرید و گفت:

-قدرت؟

-آره.

-چه قدرتی؟

-نمی دونم، یک نیرویی مثل نیروی جانان.

-کی به شما گفته من همچین نیرویی دارم؟

-جانان.



پوزخندی زد و گفت:

-اشتباه کرده، من یک انسان عادی ام.

-پس چرا این قدر دنبال جانان اید و دو بار جونش رو نجات دادین؟ اصلا شما از جانان چی می خواین؟

آه عمیقی کشید و گفت:

-قصه اش درازه.

-از قصه ی من که دراز تر نیست! بگید لطفا.

به جابان حق می داد تا بداند نسبت آن مرد غریبه با تنها خواهرش چیست و چرا دنبال اوست. بنابراین سیر تا پیاز وقایع اخیر را برای او بازگو کرد. حالا نوبت جابان بود که از فرط تعجب چشمانش گرد شود.

زمانی که حرف هایش تمام شد، از جایش برخواست و به جابان گفت:

-بهتره بریم بیمارستانی که خواهرت رو بردن، حتما الان به کمکت نیاز داره.

جابان نیز از جایش برخواست و گفت:

-اما جانان هیچ وقت اشتباه نمی کنه.

-منظورت چیه؟


romangram.com | @romangram_com