#شیطان_صفت_پارت_57


-عکس سنوگرافی عجیب بود. جنین رو نشون داده بود اما کنار جنین، موجودی شیطانی هم بود. اون عکس ترس رو به وجود مادرم انداخت.

اما پدرم با منطقش مادرم رو متقاعد کرد که تمام اون ها خرافاته.

-خوب؟

-جانان از زمان نوزادی عجیب بود. هیچ وقت

صدای گریه ی اونو ما نشنیدیم. همیشه وقتی تو اتاق تنها بود، با زبان کودکانه اش با کسی حرف می زد. وقتی هم می رفتیم تو اتاقش، حضور کسی رو اون جا احساس می کردیم.

لحظه به لحظه بارمان متعجب تر از قبل جابان را می نگریست. جابان با ترسی که در کلامش مشهود بود، ادامه داد:

-زمانی که پنج شش ساله بود، وقتی راه می رفت یا غذا می خورد یا هر کاری، انگار یک نفر دیگه هم کنارش بود. راحت با اون حرف می زد. خیلی وقتا باهاش دعوا می کرد. حتی پیش می اومد که جانان رو



زخمی می دیدم. یا صورتش کبود بود، یا دست هاش زخمی و خراشیده. وقتی هم ازش می پرسیدیم کی این کار رو کرده، به فرد خیالی کنار دستش اشاره می کرد و می گفت این.

مادرم از اون می ترسید، اما پدرم چند باری اونو پیش بهترین روانشناس ها و روانپزشک ها برد. اما هیچ کس نتونست به اون کمک کنه. آخرین روانشناس هم به ما گفت که جانان واقعا با یک نفر هست. یک نفر خارج از دنیای انسان ها. شاید یک جن یا یک فرشته و یا حتی یک روح شیطانی.

سال ها به همین منوال گذشت؛ جانان که بزرگ تر شد، دیگه مقابل ما با اون فرد خیالی حرف نمی زد. و ما به خیال خوش فکر می کردیم اونا فقط توهمات بچه گی بوده. قافل از این که اون روح شیطانی، جانان رو تسخیر کرده و جای روح جانان تو کالبد اون شکل گرفته.

بارمان که دیگر از تعجب چشمانش باز تر نمی شد، ناباور پرسید:

-منظورت چیه؟

-قرار بود برم المپیاد ریاضی.

باید می رفتیم اصفهان. هر کس هم می تونست یک همراه با خودش بیاره. من هم با جانان رفتم. چون دوست داشتم رابطه ی صمیمی تری با خواهرم برقرار کنم. ولی تو هواپیما اتفاق عجیبی افتاد.

چند ثانیه سکوت کرد که بارمان با کنجکاوی پرسید:

-خوب چه اتفاقی افتاد؟

-چیزی تا پرواز نمونده بود که جانان شروع کرد به جیغ و داد کردن و گفت که این هواپیما سقوط می کنه. هیچ مهماندار ی نتونست اونو آروم کنه بنابراین بیرونش کردند. منم به ناچار دنبالش رفتم. تو فرودگاه با هم درگیری لفظی پیدا کردیم. اما با اتفاقی که افتاد، فقط با وحشت جانان رو نگاه می کردم.

-چه اتفاقی؟

-چند ثانیه از پرواز نگذشته بود که ناگهان صدای وحشتانکی تو فضا پی چید و تمام شیشه های فرودگاه خورد شد. کمی که گذشت صدای جیغ و داد تمام مسئولین بلند شد و همه یک صدا می گفتند هواپیما سقوط کرد.




romangram.com | @romangram_com