#شیطان_صفت_پارت_48

-توقع داری باور کنم؟

-چرا باید بهت دروغ بگم؟

-جانان، هم من و هم تمام افرادی که تو رو می شناسند، به خوبی می دونند که تو می تونی ذهن آدم ها رو بخونی. حالا من باید باور کنم که تو ذهن بارمان رو نخوندی؟

روی تخت نشستم و کلافه گفتم:

-خواستم، اما نشد.

او هم کنارم نشست و پرسید:

-چی نشد؟

-نتونستم ذهنش رو بخونم.



-چرا؟

-یک نیرویی مانع می شه، انگار بارمان قدرتی داره که از قدرت من بیشتره.

ناباور نالید:

-قدرتی که از قدرت تو بیشتره؟

سرم را به نشانه ی تایید تکان دادم. آب دهانش را قورت داد و پرسید:

-حالا اون قدرت خوبه یا نه یک قدرت شیطانیه؟

سرم را به طرفین تکان دادم و گفتم:

-نمی دونم، عجیبه برام که روز اولی که دیدمش، این قدرت رو حس نکردم. اما حالا احساس می کنم او از منم قوی تره.

جابان که به نظر می رسید شوکه شده است، پرسید:

-بازم می خوای بری سر قرار؟

از جایم برخواستم و موهایم را به پشت گوشم راندم و گفتم:

-برم بهتره.

-اما اگه این طور باشه که تو می گی، ممکنه اون آسیبی بهت بزنه.

romangram.com | @romangram_com