#شیطان_صفت_پارت_3

-به مامان بابا می گی؟

پوزخندی زدم و گفتم :

-واقعا فکرمیکنی باور می کنند؟

سرش را بالا آورد و نگران گفت:

-من می ترسم النا، واقعا یک نفر تمام بدنم را لمس کرد! راست می گم.

دستش را فشردم و گفتم:

-باشه، بعدا حرف می زنیم. الان ممکنه مامان و بابا بیدار شن.

پوزخندی زد و گفت:

-از اون همه جیغ و داد من بیدار نشدن، از این آروم حرف زدن ما بیدار شن؟

نگاهم رنگ تعجب گرفت. حق با او بود، پدر و مادرم اصلا متوجه این سروصدا نشده بودند. با آن که آن ها اطاقشان در طبقه ی هم کف بود و اتاق من طبقه دوم.

این خیلی عجیب بود.در این خانه چه خبر است؟

*******

در این خانه چه خبر است؟

جمله پایانی را تایپ کردم و لپ تابم را بستم. دوباره چشمم به پنجره خورد. برف و بوران شدید بود و فکر نمی کنم کسی جرات داشته باشد در این ساعت از شب برای قدم زدن پا به آن بوران بگذارد.



اما من فرق داشتم، به قول دیگران من جانان شیطان صفت بودم! من هم زاد شیطانم! پس ترسی از بوران نداشتم.

به سمت پنجره رفتم و بازش کردم. شدت سرما به حدی بود که تا مغز و استخوانم نفوذ کرد. اما من برای تحمل سختی ها آفریده شده بودم. فقط برای آن که لقبم تغییر کند. از جانان شیطان صفت تبدیل شوم به جانانه مستحکم!

پوز خندی زدم و پایم را درون برف هایی که تا بالای مچ پایم را پوشانده بود، گذاشتم. جز بافت بلندی که در خانه می پوشیدم و ساپورت سفید رنگم، چیز دیگری تنم نبود. با هر قدمی که بر می داشتم، رد پایم حفره ای در زمین ایجاد می کرد. اما شدت برف به حدی بود که در کمتر از چند دقیقه، آن حفره پر می شد. جوری که انگار اصلا حفره ای در آن جا ایجاد نشده بود.

با دستانم، تنم را در آغوش گرفتم وبه سمت تک درختی که انتهای باغ مان بود، رفتم. تکیه زدم به درخت و دستی روی تنه ی تنومندش کشیدم.

لبخند تلخی روی لبم نشست و زیر لب زمزمه کردم:

-می بینی، ما خیلی شبیه همیم! تمام باغ پر درخته منتهی این قسمت فقط تو تنهایی. درست مثل من! زمینی که روی اون راه می رم پر آدمه، اما این قسمت فقط من تنهام. تنهای تنها.....

با شنیدن صدای پایی که به سمتم می آمد، چشمان بسته ام را باز کردم و زل زدم به فرد سیاه پوشی که به من نزدیک می شد.

romangram.com | @romangram_com