#شیطان_صفت_پارت_26
-حالتون خوبه خانم؟
با چشمان اشکی نگاهش می کردم. لبخندی زد و مقابلم نشست و گفت:
-آسیب دیدین؟
با بغض سرم را پایین انداختم و صورتم روی گل های زمین فرو رفت.دستم را کشید و مرا وادار کرد بنشینم. سپس با همان لبخند مهربانش، گونه ام را نوازش کرد و پرسید:
-زمین خوردین؟
با خشم به مرد کشاورز که از درد به خود می پیچید، نگاه کردم. بارمان هم رد نگاهم را گرفت و رسید به آن مرد. سپس متعجب نگاهم کرد و گفت:
-عمو اسد بهت آسیب زده؟
با بغض سرم را به نشانه ی تایید تکان دادم، از کنارم بلند شد و دست به کمر از عمویش پرسید:
-چی کار کردین؟ این دختر چی کار کرده؟
عمویش فریاد زد:
-اون شیطان صفته، اون حروم زاده است، از اون دوری کن.
سرم را مجددا روی گل ها گذاشتم و صدای هق هقم همه جا را پر کرد.
دست های کسی را حس کردم که زیر کمر و تخت پشتم قرار گرفت. سرم را بالا آوردم که لبخندی به صورتم پاشید و گفت:
-می برمت خونتون. فقط آدرسش رو بگو.
قبل از آن که دهان باز کنم و حرفی بزنم، عمویش فریاد زد:
-اونو ول کن. بهش نزدیک شی، بهت آسیب می زنه.
اخمی کرد و به سمت عمویش غرید:
-بالاخره باید یک نفر اونو برگردونه.
-زنگ بزن به برادرش بیاد دنبالش، فقط به اون نزدیک نشو.
مرا از روی زمین جدا کرد و تنگ در آغوشش کشید و گفت:
romangram.com | @romangram_com