#شیطان_صفت_پارت_22
-پام گیر کرده، نمی تونم پامو تکون بدم.
سریع وارد ریل شدم و جلوی پایش زانو زدم. پایش تا مچ لابه لای ریل فرو رفته بود و به هیچ عنوان تکان نمی خورد. کمی که پایش را تکان دادم، جیغ بلندی زد و روی زمین افتاد. دستش را در دست گرفتم و گفت:
-نترس عزیزم، الان پاتو درمیارم.
اما همین که دستم با مچ پایش برخورد کرد، فریاد بلندی از درد کشید. تازه متوجه شدم وقتی روی زمین افتاده، استخوان پایش آسیب دیده است.
اشک تمام صورتش را خیس کرده بود و این مرا می ترساند. دستی روی صورتش کشیدم و گفتم:
-عزیزم گریه نکن، الان زنگ می زنم آتش نشانی.
اما به محض آن که گوشی را از جيبم بیرون آوردم، صدای کر کننده ی سوت قطار را شنیدم.
گوشی از دستم رها شد و وحشت زده به جان پای آسیب دیده ی مهسا افتادم. باید هر طور که می شد، او را از ریل خارج می کردم.
جیغ های دردناک مهسا در صدای قطار، گم شده بود. مهسا مدام جیغ می زد:
-زودباش شایان، زودباش یک کاری کن.
اما هیچ کاری از دستم بر نمی آمد. پایش ناجور در ریل گیر کرده بود.
قطار بیش از حد نزدیک شده بود و من به راحتی دودش را می توانستم ببینم که در آسمان پراکنده شده بود. زمانی که قطار رویت شد، مهسا که به نظر می رسید دیگر ناامید شده است، گفت:
-برو شایان.
بی توجه به او، به کارم ادامه دادم که دوباره گفت:
-شایان خواهش می کنم برو.
عربده زدم:
-ببند دهنت رو.
هق هقش به هوا برخواست و جیغ زد:
-برو شایان، التماست می کنم برو. بذار فقط من بمیرم.
از تصور مرگش جنون به من دست داد و فریاد گوش خراشم گوش فلک را کر کرد:
romangram.com | @romangram_com