#شطرنج_شکسته_پارت_9

تیمسار سرتیب دوم سورنا فروزش چشمانش را بست.آران بلند شد و احترام گذاشت.
سورنا با صدایی آرام ولی محکم گفت- آزاد سرگرد.
صدای در جوابش را به خوبی داد.
****
- وایستا دیگه...خسته شدم تمام دانشگاه رو دنبالت دویدم.
با بی صبری به او نگاه کرد.شمرده شمرده گفت- کلاس تا یه دقیقه دیگه شروع می شه.
سعید از کنارش شروع به دویدن کرد و گفت- من زودتر می رسم.امروز روز اوله ها...حواست باشه.
لبخندی زد و آرام گفت- خدا شفات بده.
کیف سامسونتش را در دستش جا به جا کرد و به سمت کلاس شماره 15 رفت.ضربه ای به در نیمه باز کلاس زد و داخل شد.نگاهی به کلاس کرد و دانشجویانی که ترم آخر رشته مهندسی برق الکترونیک را می گذراندند.بیشتر از نصف کلاس متوجه حضور او نشده بودند.چشمانش را به آرامی بست و باز کرد.میان دانشجویان سعید را دید. سعید با خنده نگاهی به او انداخت و چیزی زیر لب گفت.نگاهش کرد. کیف را محکم تر گرفت و به سمت میز استادی رفت.صدای یکی از پسرها را شنید که انگار تازه متوجه حضورش شده بود.
- نرو اونجا جای استاده...الان میاد پرتت می ک
بیرون...
ماژیک را از روی میز برداشت و روی تخته نوشت و همزمان شروع به صحبت کرد.
- آریانا صلاحی هستم...قطعا که خبر دارین الکترونیک سه رو با من دارین.
کمی در کلاس راه رفت و از قوانین سخت گیرا
اش صحبت کرد و همه دانشجویان به این نتیجه رسیدند که این ترم جرئت نفس کشیدن سر کلاس آریانا را ندارند.
- استاد...مدرک شما چیه؟
آریانا نگاهی جدی به سعید انداخت و در دل گفت- بعدا به حسابت می رسم.

romangram.com | @romangram_com