#شطرنج_شکسته_پارت_8

- خب،پس برو دستگیرش کن.چرا معطل می کنی؟
آران نگاهش را به زمین دوخت- قربان،ما مدرکی نداریم.
سرتیپ دوم فروزش منفجر شد- پس چهارماهه چه غلطی می کنین؟
- قربان،تمام شواهد و اسناد رو از بین برده.
سرتیپ دوم فروزش به چشمانش مشکی آران خیره شد- نذار رد صلاحیت کنم سرگرد.
نفس عمیقی کشید و ادامه داد- اسمش چیه؟
آران محکم گفت- گودرز سلیم.
- چی ازش می دونی؟
- قربان، هیچ کدوم از دانسته هام...
بی حوصله دستش را در هوا تکان داد- برام مهم نیست که مدرک نداری.چی ازش می دونی؟
- گودرز سلیم،چهل و هشت ساله.همسرش مینا لامع سه سال پیش ناپدید شد.طبق اونچه که خبرچینم بهم گفت چون می خواست گودرز رو به پلیس ها لو بده،گودرز احتمالا از بین بردتش.کسی از سه سال پیش مینا لامع رو ندیده.فرزند نداره.می گن معشوقه ای داره به اسم زمرد که پیدا کردنش به اندازه پیدا کردن گودرز سخته.
صورت سرتیپ دوم فروزش کمی از حالت خشکش درآمد.نگاه آبی اش را به آران دوخت.
- توی این پرونده، مواظب خودت و خانواده ت باش.خیلی مهمه که کسی آسیب نبی
.
سرتیب دوم از جایش بلند شد و به سمت پنجره سرتاسری اتاقش رفت.کمی به بیرون نگاه کرد.
- باید مواظب خودت، دوستانت و خانواده ت باشی.اینا از هر راهی وارد می شن تا بهت آسیب بزنن.جلوت رو بگیرن.
نگاهی عمیق به آران کرد- مثل من نباش که همه چیزمو از دست دادم.

romangram.com | @romangram_com