#شطرنج_شکسته_پارت_7

...مشکلی پیش نیومد.
- من واقعا متاسفم خانمِ...
رخسار دید سرگرد صلاحی منتظر او را نگاه کرد.آرام گفت- رخسار زادمهر هستم.
مرد کنار رخسار نشست.
- آران صلاحی هستم...خوشبختم.
****
- قربان، سرگرد صلاحی می خوان شما رو ببین.
- بهش بگو بیاد تو.
قامت آران در چهارچوب در نمایان شد.پاهایش را محکم به زمین کوبید و احترام گذاشت.
تیمسار سرتیپ دوم فروزش نگاهی به او انداخت.
- آزاد سرگرد.
آران در لباس فرمش کمی جا به جا شد.حرکت کرد و نزدیک صندلی های چرم اتاق اختصاصی سرتیپ دوم فروزش ایستاد.صدای بم و مردا
سرتیپ دوم فروزش در گوشش پیچید.
- بشین.
آران بدون هیچ حرفی روی نزدیک ترین صندلی نشست.
- خب...می شنوم.
- قربان،ما تونستیم سردسته باند رو شناسایی کنیم.

romangram.com | @romangram_com