#شطرنج_شکسته_پارت_79

آران لبش را گزید- مهم نیست.
زمرد نتوانست جلوی خودش را بگیرد.دستش را بلند کرد و سیلی محکمی به صورت آران زد.آران به سرعت دست زمرد را گرفت و پیچاند و غرید- چه غلطی کردی؟
زمرد غرید- حسابت رو می رسم...یه روز می رسه که بهم التماس می کنی...
آران به آرامی دست زمرد را ول کرد.نگاهش را از زمرد گرفت و به سمت در اصلی مجمتع رفت.زمرد با تعجب رفتنش را نگاه کرد.
****
نوشاد روی مبل سلطنتی نشسته بود و در افکارش غرق بود که در ناگهان باز شد و کسی داخل شد.نوشاد به سرعت از جایش پرید و سلام کرد.مرد سرش را تکان داد و روی مبل رو به روی نوشاد نشست.مرد عکسی را به طرف نوشاد گرفت.
- اینو می شناسی؟
نوشاد کمی فکر کرد-
.
- می خوام بیاریش اینجا...
- اطلاعاتی ازش ندارین؟
مرد پوشه ای را به طرف نوشاد پرت کرد.نوشاد پوشه را برداشت و برای چند دقیقه اطلاعات درونش را خواند.
نوشاد- این که آدرس خالمه...
- زمرد،دختر خاله ت نباید بفهمه که تو چه ماموریتی داری.پسره رو میاری اینجا...
- چرا زمرد نباید بفهمه؟
- اونش دیگه به تو مربوط نیست.
-این یارو پلیسه،من چجوری...؟

romangram.com | @romangram_com