#شطرنج_شکسته_پارت_77

چراغ را روشن کرد و بعد به طرف خواهرش رفت.صدای گرفته رخسار را شنید- خاموشش کن.
رخسار بی توجه روبه روی خواهرش نشست- چی شده؟ گریه کردی؟
رخسار سرش را بالا گرفت.چشمانش سرخ بودند.زمرد دست رخسار را گرفت- می گی چت شده یا
؟
- هیچی نشده...هیچی.
زمرد با احتیاط پرسید- آران چیزی ش شده؟
رخسار جیغ زد- اسم اونو نیار.
زمرد آشکارا جا خورد- چی ؟
رخسار هق هق می کرد- گفت منو نمی خواد...منو نمی خواست...
زمرد با نگرانی پرسید- اتفاقی که بینتون نیفتاده؟
-
...
زمرد نفس عمیقی کشید و از جایش بلند شد-خدا رو شکر...
رخسار هنوز گریه می کرد.زمرد شالش را روی سرش انداخت و از خا
بیرون رفت.آران و خانواده ش را در واحد شماره شش زندگی می کردند.مرتضی و گیتی از خا
بیرون رفته بودند.محکم روی در زد.چند لحظه بعد در باز شد و آریانا در چهارچوب ظاهر شد.
- بفرمایید!

romangram.com | @romangram_com