#شطرنج_شکسته_پارت_75
- آران هیچ می دونستی حوصله م رو سر می بری؟
- من نمی تونم اطلاعات محرما
رو به افراد غیرنظامی بدم.
شروین تقریبا داد زد- غیرنظامی؟
آران با جدیت نگاهش کرد- مگه غیر از ای
...؟
- باشه...باشه آران.
شروین سرعتش را بیشتر کرد و از آران جلو زد.بیشتر از ده متر نرفته بود که نقش زمین شد.
آران غرغر کرد- می دونستم دیگه...
به طرف شروین دوید و همزمان دستش را برای نگه داشتن یکی از ماشین های عبوری بلند کرد.
****
آرتین روی مبل نشسته بود و به عکس همسرش، شیوا نگاه می کرد.لبخندی روی لب های شیوا بود.فارغ از تمام غم های دنیا.اشک در چشمان آرتین حلقه زد.از جایش بلند شد و زیرلب گفت.
- اگر یگا
زنده بود راحت می تونست اون عوضیا رو پیدا ک
.ما باید از اون ها باشیم تا بتونیم پیداشون کنیم.اینجوری خیلی سخت می شه.
آرتین موبایلش را برداشت و تماسی گرفت.
- سلام قربان.
romangram.com | @romangram_com