#شطرنج_شکسته_پارت_74
- مهم نیست.
- آخه خیلی عصبی شدی!
- مهم نیست...دیدی چی شد؟ می خواستم برم باشگاه.بی شعورها موقعیت شناس هم نیستن آخه.
آران خندید- از این به بعد بهشون می گم که وقتی می خوان بهمون حمله کنن باهات هماهنگ کنن.
و بعد موبایلش را از جیبش بیرون کشید و شماره گیری کرد.
- سلام قربان...
- قربان امروز چند نفر اومده بودن سراغ من.
-
چیزیم نشد.
- می خواستم خواهش کنم حکم دستگیری زمرد رو صادر کنین.
- چون من مطمئنم از طرف اون بودن...
- مدرک؟ خب...
- چشم قربان.
بعد از این که تماس قطع شد شروین پرسید- تیمسار بود؟
- آره.
- چی گفت؟
- هیچی...
romangram.com | @romangram_com