#شطرنج_شکسته_پارت_73
دستش را گرفت تا اگر بی حالی اش باعث بی هوشی شد او را بگیرد.شروین گفت- خوبم...
و همزمان سکندری خورد.
آران بلند خندید- معلومه...
صدای مردی آران را به خود آورد- آقا.
آران کارتش را به مرد نشان داد- سرگرد صلاحی هستم از اداره مبارزه با مواد مخدر.
مرد احترام گذاشت.آران ادامه داد- یه درگیری بود، یه نفرشون الان توی کافی شاپ بی هوشه.اون رو دستگیر کنین...
- قربان من باید گزارش بدم...
- خودم گزارشش رو می نویسم.
- این آقا...
- این آقا ربطی به این جریان نداره.
مرد احترام گذاشت و رفت.شروین و آران در کنار هم شروع به راه رفتن کردند.شروین غرغر کرد- آخه واسه چی ماشین نیاوردی؟
- من چه می دونستم اینجوری می شه؟ سرگیجه داری؟
شروین پلک زد- یه کم...
- بریم بیمارستان؟
-
طبیعیه...خودت که می دونی جناب سرگرد.بنده عادت دارم.
آران خنده ای عصبی کرد- کی بهت زنگ زد؟
romangram.com | @romangram_com