#شطرنج_شکسته_پارت_70

رخسار به زور گفت- آران...
آران چیزی نگفت.اصلا دلش نمی خواست این حرف ها را بزند اما مجبور بود.به خاطر امنیت رخسار مجبور بود که از او دست بکشد.به طرف خا
برگشت.وقتی ترمز زد رخسار از ماشین پیاده شد و فقط یک چیز گفت.
- ازت متنفرم...
و به طرف آپارتمان دوید.ماشین آران از جا کنده شد.وقتی ایستاد نمی دانست کجا بود اما دلش ت
ایی می خواست.دستش را با تمام قدرت روی فرمان کوبید و فریاد کشید.
****
****
- تمومش کردم شروین...
چشمان آران سرخ بودند اما آنقدر مغرور بود که جلوی پسرخاله اش اشک نریزد.
شروین با تاسف گفت- چرا آخه؟ وقتی خودت انقدر ناراحتی چرا اینکار رو کردی؟
- به خاطر امنیت خودش بود...دلم نمی خواست اتفاقی براش بیفته.
- چرا پس انقدر تلخ تمومش کردی؟
- می خواستم ازم متنفر بشه.بهم فکر نک
...اگر خواهرش می فهمید..!
آران حرفش را ادامه نداد.شروین لبش را گزید- چرا ادامه نمی دی؟
پوزخند صداداری زد- قبلا برات مهم نبود...

romangram.com | @romangram_com