#شطرنج_شکسته_پارت_66

آران مکثی کرد- من امروز صبح یه چیزی رو فهمیدم...یعنی بهش شک کردم.
سورنا به نظر علاقه مند می نمود- چی؟
- فکر می کنم زمرد رو پیدا کردم.
سورنا- جدا؟
- بله...ما چهار روز پیش به خو
جدیدمون نقل مکان کردیم.من دیشب دختری رو ملاقات کردم...که خب...انگار خواهر کسی که می خوام باهاش ازدواج کنم هست...
- اسم نامزدت چیه؟
- رخسار زادمهر قربان.رخسار بهم زمرد رو معرفی کرد.زمرد تا منو دید انگار جن دیده بود.بهت زده چند ثانیه بهم خیره شد و بعد از اون قسمتی که ما بودیم دور شد.من رفتم خو
.داشتم به پرونده فکر می کردم که یاد گودرز افتادم.یاد زمرد.فکر کردم اون نباشه اما بعد یاد اون عکس العمل عجیبش افتادم.علتی نداشت که اونطور بهت زده و به جرئت می تونم بگم،ترسیده منو نگاه ک
.
یاشار- چرا باید از دیدن تو بهت زده بشه؟
- چون من با نام م*س*تعار میثاق صدیقی به دستور تیمسار فروزش به باند اونا نفوذ کردم و چندتا اطلاعات از فروش چند محموله شون رو به دست آوردم و بعضی از معاملاتشون رو به هم زدم.خود گودرز رو از نزدیک دیده بودم اما زمرد رو
...فکر می کنم گودرز دنبالمه و عکس منو به زمرد داده.زمرد هم برای همین از دیدن من تعجب کرد.
سورنا- پس لو رفتی.
آران- فکر می کنم.
سورنا- دیگه دور و بر هیچ کدوم از اون افراد آفتابی نشو.میثاق صدیقی دیگه سوخته.
آران- چشم قربان.به هر شکل گودرز سلیم یکی از بزرگترین تهیه کنندگان انواع مواد مخدر توی کشور هست.اما به قدری سیّاس هست که تا حالا گیر نیفتاده.دو سه نفر از مامورای ما به باندش نفوذ کردن که همگی شهید شدند.

romangram.com | @romangram_com