#شطرنج_شکسته_پارت_65
- بیا تو...
آران به داخل خا
وسیع و ویلایی تیمسار رفت.صدای تیمسار را شنید- آنیتا فعلا برو بیرون.
صدای زنی هم به گوشش رسید- آخه...
- آخه نداره...برو تهران گردی یا هرجای دیگه.اما امروز تا وقتی من بهت زنگ نزدم خو
نیا.
درب یکی از اتاق ها باز شد و زنی از آن بیرون آمد و پشت سرش هم سورنا خارج شد.بی آنگه نگاهی به آران بیاندازد گفت.
- برو توی پذیرایی تا من بیام.آرتین و یاشار هم اومدن.
آران به طرف پذیرایی حرکت کرد و با دیدن یاشار و آرتین به آن ها احترام گذاشت.هر سه ساکت روی مبل ها نشسته بودند که سورنا وارد شد و به سرعت گفت- بلند نشید...
آران،یاشار و آرتین که نیم خیز شده بودند سرجایشان نشستند.سورنا کنار مبل یاشار نشست. چند دقیقه ای ساکت بودند که سورنا سکوت را شکست.
- خب...هر سه اینجایید...
سورنا مکثی چندلحظه ای کرد- اگر ناز نمی کردید چند روز رو برای ما می خریدید.
یاشار- چطور؟
سورنا به یاشار نگاه کرد- سرهنگ شما اینجا هستین اما معلوم نیست گودرز سلیم دقیقا الان در حال چه کاری باشه.
آرتین- گودرز سلیم کیه؟
سورنا- آران شما توضیح بده.
آران- گودرز سلیم، طبق تحقیقات من،چهل و هشت ساله ست.همسرش مینا لامع سه سال پیش ناپدید شد. خبرچینم بهم گفت چون مینا می خواست گودرز رو به پلیس ها لو بده، احتمالا گودرز از بین بردتش به هرحال مینا لامع سه ساله که دیده نشده. فرزندی نداره.معشوقه ای داره به اسم زمرد...
romangram.com | @romangram_com