#شطرنج_شکسته_پارت_61
.
زمرد زیر لب زمزمه کرد- آران؟
بعد پرسید- فامیلیش چیه؟
- صلاحی.
- چکاره ست؟
رخسار که مشکوک شده بود پرسید- این سوالا برای چیه؟
زمرد خودش را از تک و تا نینداخت- خب می خوام شوهر خواهر آینده م رو بشناسم.
انگار این جواب رخسار را قانع کرد- خب...پلیسه.
نفس زمرد در سی
اش حبس شد.به زور حفظ ظاهر کرد و سعی کرد خوشحال به نظر برسد گفت:
- مبارک باشه خواهری...حالا چند سالش هست؟ درجه ش چیه؟ خواهر و برادر داره؟
رخسار خندید- چقدر سوال! سی و چهار سالشه.سرگرده.یه برادر داره به اسم آریانا و با پدرش زندگی می کنن...
به محض اینکه از اتاق رخسار بیرون رفت به اتاقش برگشت.با کسی تماسی گرفت و بیشتر از سه ساعت با صحبت کرد.بعد لباسش را عوض کرد و از پدرش خداحافظی کرد و از خا
خارج شد.کمتر از یک ساعت بعد جلوی عمارت گودرز ایستاده بود.نگاهی به دوربین امنیتی کرد که به سمتش چرخید و لحظه ای بعد در باز شد و زمرد وارد حیاط شد.به سمت عمارت دوید.درب عمارت را باز کرد و گودرز را دید که به سمتش آمد.
- چی شده؟
- فهمیدم کیه...
گودرز دستش را کشید- اینجا
romangram.com | @romangram_com