#شطرنج_شکسته_پارت_60
خشایار پرسید- آران اگر چیزی شده به ما بگو.
- من...فعلا نمی تونم توضیح بدم.آماده بشین...خواهش می کنم.
آریانا- آخه...من کلاس...
- آریانا زنگ بزن کنسلش کن.ازت خواهش می کنم.
آران به سرعت از خا
خارج شد.نگاهی به ساختمان انداخت.حس کرد کسی پشت پنجره یکی از خا
ها بود.اخمش عمیق شد و از در ورودی حیاط خارج شد.زمرد هنوز از پشت پرده توری به حیاط و جای خالی آران خیره شده بود.می خواست در موردش تحقیق کند.باید به واحد آنان می رفت.دو مرد را در حیاط دید.اولی مردی میانسال بود و دومی مردی جوان.حدس زد که خانواده همان میثاق باشند.می دانست که این چهارمین روزی بود که آنان در آن خا
بودند.به طرف اتاق رخسار رفت و در را به شدت باز کرد. رخسار که در حال شا
زدن موهایش بود از جا پرید.
- چته؟ ترسیدم!
زمرد به طرف رخسار رفت و دستش را گرفت.نگاه نگرانش رنگ باخت و سعی کرد خود را مهربان نشان دهد.
- خواهری یه سوال بپرسم راستش رو می گی؟
- چرا باید دروغ بگم.
- این پسره کی بود دیشب رفته بودی استقبالش؟ همون همسایه جدیده.
صورت رخسار گل انداخت.زمرد که عجله داشت دست رخسار را فشرد.
- بگو دیگه.
- اسمش آرا
romangram.com | @romangram_com