#شطرنج_شکسته_پارت_59
آران- امروز اداره نمی رم.
خشایار-پس امروز خو
ای؟
آران-
...
خشایار- پس چی؟
آران- باید برم یه جایی.
آریانا به پدرش نگاه کرد و وقتی دید باز می خواهد سوال بپرسد گفت- بابا آران که لو نمی ده کجا می خواد بره.واسه چی می خوای بپرسی وقتی می دونی نمی گه.
خشایار به آران نگاه کرد و وقتی خنده ی بی صدایش را دید گفت- اینجوریه آران؟
آران همانطور که می خندید گفت- آخه بابا یه مسئله مربوط به کارمه...شما نباید بدونین.
برای تمام کردن بحث رو به آریانا گفت- امروز می ری کلاس؟
- آره.
آران به یاد حرف های سورنا در مورد مواظبت از خانواده افتاد- یه کاری کن...بمون خو
.تا موقعی که من زنگ نزدم نرو بیرون.
آریانا نگران شد- چیزی شده آران؟
آران لب را با زبانش خیس کرد- فعلا هیچی.اما...اصلا یه کار دیگه ای می کنیم.من شما رو می برم خو
عمه خجسته.
romangram.com | @romangram_com