#شطرنج_شکسته_پارت_58
*****
آران بی اندازه بابت رفتار زمرد،خواهر رخسار گیج شده بود.ساعت یک نیمه شب بود و آران در اتاقش روی تخت دراز کشیده بود که صدای اس ام اس موبایلش بلند شد.موبایلش روی میزش قرار داشت.از جایش بلند شد و به طرف میز چوبی کرم رنگش رفت و موبایلش را برداشت.اس ام اس را باز کرد و شروع به خواندن کرد.تیمسار فروزش بود که گفته بود یاشار موافقتش را اعلام کرده است و راس ساعت ده صبح همدیگر را در خا
سورنا خواهند دید.موبایل را روی میز گذاشت و دوباره فکرش مشغول زمرد شد.
- چرا تا منو دید کپ کرد؟
نفس آراد در سی
اش حبس شد.صدای خودش را شنید.
"می گن معشوقه ای داره به اسم زمرد که پیدا کردنش به اندازه پیدا کردن گودرز سخته."
آران هیچوقت عکسی از زمرد ندیده بود و حالا فکر می کرد زمرد زادمهر همان معشوقه ی گودرز است.
- شاید هم نباشه...لعنتی.
آران بی اختیار روی تخت یک نفره اش نشست- اگر اون نیست پس برای چی وقتی منو دید تعجب کرد؟ خیلی مشکوک بود... فردا به تیمسار می گم.باید نظرش رو بدونم.ولی اگر...اون باشه! هویت منو...البته من رو که هیچوقت ندیده.ولی...اگر بدو
من، توی باندشون نفوذ کرده بودم...خدا به دادمون برسه.
به قدری فکرش مشغول بود که تا صبح نخوابید.ساعت که شش شد از اتاقش خارج شد.پدرش و آریانا مشغول خوردن صبحا
بودند.
- سلام.
- سلام آران...
- سلام پسرم.
آران برای خودش چایی ریخت و روی صندلی کنار پدر و برادرش نشست.آریانا پرسید- معمولا یه ساعت پیش می رفتی اداره.الان دیر نیست؟
romangram.com | @romangram_com